سفارش تبلیغ
صبا ویژن
blogsTemplates for your blogpersianblogpersianyahoo
[ و فرمود : ] از کفاره گناهان بزرگ ، فریاد خواه را به فریاد رسیدن است ، و غمگین را آسایش بخشیدن . [نهج البلاغه]
دوست تنها

  نویسنده: یاس  
 

برای خواندن این داستان غمگین و عاشقانه به ادامه مطلب مراجعه فرمایید...

چشمای مغرورش هیچوقت از یادم نمیره .

رنگ چشاش آبی بود .

رنگ آسمونی که ظهر تابستون داره . داغ داغ…

وقتی موهای طلاییشو شونه می کرد دوست داشتم دستامو زیر موهاش بگیرم

مبادا که یه تار مو از سرش کم بشه .

دوستش داشتم .

لباش همیشه سرخ بود .

مثل گل سرخ حیاط . مثل یه غنچه …

وقتی می خندید و دندونای سفیدش بیرون می زد اونقدرمعصوم و دوست داشتنی می شد که اشک توی چشمام جمع میشد.

دوست داشتم فقط بهش نگاه کنم .

دیوونم کرده بود .

اونم دیوونه بود .

مثل بچه ها هر کاری می خواست می کرد .

دوست داشت من به لباش روژ لب بمالم .

می دونست وقتی نگام می کنه دستام می لرزه .

اونوقت دور لباش هم قرمز می شد .

بعد می خندید . می خندید و…

منم اشک تو چشام جمع میشد .

صدای خنده اش آهنگ خاصی داشت .

قدش یه کم از من کوتاه تر بود .

وقتی می خواست بوسش کنم ?

چشماشو میبست ?

سرشو بالا می گرفت ?

لباشو غنچه می کرد ?

دستاشو پشت سرش می گرفت و منتظر می موند .

من نگاش می کردم .

اونقدر نگاش می کردم تا چشاشو باز می کرد .

تا می خواست لباشو باز کنه و حرفی بزنه ?

لبامو می ذاشتم روی لبش .

داغ بود .

وقتی می گم داغ بود یعنی خیلی داغ بود .

می سوختم .

همه تنم می سوخت .

دوست داشت لباشو گاز بگیرم .

من دلم نمیومد .

اون لبامو گاز می گرفت .

چشاش مثل یه چشمه زلال بود ?صاف و ساده …

وقتی در گوشش آروم زمزمه می کردم : دوستت دارم ?

نخودی می خندید و گوشمو لیس می زد .

شبا سرشو می ذاشت رو سینمو صدای قلبمو گوش می داد .

من هم موهاشو نوازش میکردم .

عطر موهاش هیچوقت از یادم نمیره .

شبای زمستون آغوشش از هر جایی گرم تر بود .

دوست داشت وقتی بغلش می کردم فشارش بدم ?

لباشو می ذاشت روی بازوم و می مکید?

جاش که قرمز می شد می گفت :

هر وقت دلت برام تنگ شد? اینجا رو بوس کن .

منم روزی صد بار بازومو بوس می کردم .

تا یک هفته جاش می موند .

معاشقه من و اون همیشه طولانی بود .

تموم زندگیمون معاشقه بود .

نقطه نقطه بدنش برام تازه گی داشت .

همیشه بعد از اینکه کلی برام میرقصید و خسته می شد ?

میومد و روی پام میشست .

سینه هاش آروم بالا و پایین می رفت .

دستمو می گرفت و می ذاشت روی قلبش ?

می گفت : میدونی قلبم چی می گه ؟

می گفتم : نه

می گفت : میگه لاو لاو ? لاو لاو …

بعد می خندید . می خندید ….

منم اشک تو چشام جمع می شد .

اندامش اونقدر متناسب بود که هر دختری حسرتشو بخوره .

وقتی لخت جلوم وامیستاد ? صدای قلبمو می شنیدم .

با شیطنت نگام می کرد .

پستی و بلندی های بدنش بی نظیر بود .

مثل مجسمه مرمر ونوس .

تا نزدیکش می شدم از دستم فرار می کرد .

مثل بچه ها .

قایم می شد ? جیغ می زد ? می پرید ? می خندید …

وقتی می گرفتمش گازم می گرفت .

بعد یهو آروم می شد .

به چشام نگاه می کرد .

اصلا حالی به حالیم می کرد .

دیوونه دیوونه …

چشاشو می بست و لباشو میاورد جلو .

لباش همیشه شیرین بود .

مثل عسل …

بیشتر شبا تا صبح بیدار بودم .

نمی خواستم این فرصت ها رو از دست بدم .

می خواستم فقط نگاش کنم .

هیچ چیزبرام مهم نبود .

فقط اون …

من می دونستم (( بهار )) سرطان داره .

خودش نمی دونست .

نمی خواستم شادیشو ازش بگیرم .

تا اینکه بلاخره بعد از یکسال سرطان علایم خودشو نشون داد .

بهار پژمرد .

هیچکس حال منو نمی فهمید .

دو هفته کنارش بودم و اشک می ریختم .

یه روز صبح از خواب بیدار شد ?

دستموگرفت ?

آروم برد روی قلبش ?

گفت : می دونی قلبم چی می گه؟

بعد چشاشو بست.

تنش سرد بود .

دستمو روی سینه اش فشار دادم .

هیچ تپشی نبود .

داد زدم : خدا …

بهارمرده بود .

من هیچی نفهمیدم .

ولو شدم رو زمین .

هیچی نفهمیدم .

هیچکس نمی فهمه من چی میگم .

هنوز صدای خنده هاش تو گوشم می پیچه ?

هنوزم اشک توی چشام جمع می شه ?

هنوزم دیوونه ام.

?

خیال نکن که بی خیال از تو و روزگارتم ....

?

به فکرتم....

?

به یادتم

?

زنده به انتظارتم ....

?

?

تمام زندگیم را دلتنگی پر کرده است...

?

دلتنگی از کسی که دوستش داشتم و عمیق ترین درد ها و رنجهای عالم را در رگهایم جاری کرد !

?

درد هایی که کابوس شبها و حقیقت روزهایم شد? دوری از تو حسرتی عمیق به قلبم آویخت و پوست تن کودک عشقم را با تاولهای دردناک داغ ستم پوشاند .

?

دلتنگی برای کسی که فرصت اندکی برای خواستنش ? برای داشتنش داشتم.

?

دلتنگی از مرزهایی که دورم کشیدند و مرا وادار کردند به دست خویش از کسانی که دوستشان دارم کنده شوم .

?

در انسوی مرزها دوست داشتن گناه است ? حق من نیست ? به اتش گناهی که عشق در آن سهمی داشت مرا بسوزانند .

?

رنجی انچنان زندگی مرا پر کرده است? آنچنان دستهای مرا از پشت بسته است? آنچنان قدمهای مرا زنجیر کرده است که نفسهایم نیز از میان زنجیر ها به درد عبور می کنند . . .

?

دوست داشتن تو چنان تاوان سنگینی داشت که برای همه عمر باید آنرا بپردازم ... و من این تاوان سنگین را با جان و دل پذیرا شدم .

?

همه عمر ? داغ تو بر پیشانی و دلم نشسته است و مرا می سوزاند .

?

تو نمایش زندگی مرا چنان در هم پیچیدی که هرگز از آن بیرون نیایم. . . آنقدر دلتنگ دوریش هستم .. آنقدر دلتنگ سرنوشت خویشم .. آنقدر دل آزرده عشق تو هستم که همه هستیم را خوره بی کسی و تنهایی می جود . . .

?

به او نگاه می کنم ? به او که چون بهشت بر من می پیچد و پروازم می دهد .

?

به او که لبهایش از اندوه من می لرزند .

?

به او که دستهای نیرومندش ?عشقی که سالها پیش اجازه اش را از من گرفتند جرعه جرعه به من می نوشاند . . . . .

?

به او که چشمهایش در عمق سیاهی می خندید و دنیایم را ستاره باران می کرد.

?

به او که باورش کردم و دل به او باختم

?

به او که دلم می خواهد در آغوشش چشمهایم را بر هم بگذارم و هرگز ? هرگز ?هرگز به روی دنیا بازشان نکنم .

?

به او که تکه ای از قلب مرا با خود خواهد برد

?

به او که مرزهای سرنوشت ? سالها پیش دوریش را از من رقم زده است. سراسر زندگیم را اندوهی پر کرده است که روزها و ماهها از این سال به سال دیگر آنها را با خود می کشم و میدانم که زمان ? شاید زمان ? داغ مرا بهبود بخشد ولی هرگز فراموش نخواهم کرد که از پشت این دیوار شیشه ای نگاهش چگونه عمق وجودم را لرزاند .

?

لبهایش لرزش لبهایم را نوشید و دستانش ترس تنم را چید و نفسهایش برگهای رنگین خزان را به باران عاشقانه بهار سپرد .


 



  • کلمات کلیدی :
  •  
       
    پنج شنبه 88 تیر 25 ساعت 1:46 صبح

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
      دوست داشتن...
    نامه من به دنیام
    [عناوین آرشیوشده]
     
    پارسی بلاگ

    خانه مدیریت شناسنامه ایمیل
    پیوندهای روزانه

    230156: قدم رنجه کننده ها

    73 :سروران امروز

    15 :بازدید دیروز

     RSS 

     Atom 

     
    آرشیو
    تفاوت عشق و دوستی
    عکس زیبا
    دوستی در 10 جمله
    راز های دوستی
    عشق و دوستی
    تقدیم به همهی دوستان
    خرداد 1388
    تیر 1388
    دوستی
    عشق واقعی
    عشق به زبان علمی
    طنز
    ازدواج یک ژسر با یک دختر سرطانی
    شعر عشقولانه
    متن تنهایی
    مرگ در برابر عشق!
    شعر
    داستان
    عشق در جهان
    داستان یک کشیش
    داستان 3
    التماس دعا
    دفتر تلفن خدا
    داستان 4
    داستان 5
    داستان 6
    مداد باشید
    داستان 7
    چرا حلقه ازدواج باید در انگشت چهارم قرار بگیرد ؟
    نامه یه پسر۹ساله به دختر همسایه
    اف های عشقولانه
    بوسه
    آخرین برگ عشق عاشقان
    عشق من
    عشق یعنی
    خیلی تنهام
    همیشه عاشق همیشه تنها
    عشق به این میگن
    ببار باران
    زندگی تازه
    عشق
    جدایی
    کاش
    نامه
    در چه رفتارهایی دنبال عشق واقعی باشیم
    شصت نکته شیرین درباره ی ازدواج
    داستان فوق العاده غمگین و عاشقانه (عشق به بهار)
    الهی
    اگر!!
    تورفتی در نگاه من شفق زد
    20 روش عاشقانه
    داستان عاشقانه و غمگین ( نگران خانواده)
    بی انصاف
    نامه ی خیلی با حال
    عشق یعنی...
    دوست دشتن یعی...
    نبسته ام به کس دل،نبسته کس به من دل،چو تخته پاره بر موج رها رها
    دخترک عاشق
    ای کاش...
     
    بیا برو داخل ضرر نمیکنی
     
    لوگو برای خودمه
    دوست تنها
     
     
    عکس دوستام
     
    رفقام
    حضور و غیاب
     
    آوای آشنا
     
    اشتراک